جهان از باد نوروزي جوان شد

شاعر : عطار

زهي زيبا که اين ساعت جهان شدجهان از باد نوروزي جوان شد
صباي گرم‌رو عنبرفشان شدشمال صبحدم مشکين نفس گشت
ز هر سوي چمن جويي روان شدتو گويي آب خضر و آب کوثر
به پيش مهد گل نعره‌زنان شدچو گل در مهد آمد بلبل مست
که عمرم رفت و دل خون گشت و جان شدکجايي ساقيا درده شرابي
اگر خواهي شدن اکنون توان شدقفس بشکن کزين دام گلوگير
چه مي‌گوئي که اين يک رفت و آن شدچه مي‌جويي به نقد وقت خوش باش
تو را هم مي‌ببايد از ميان شديقين مي‌دان که چون وقت اندر آيد
که همره دور رفت و کاروان شدچو باز افتادي از ره ره ز سر گير
دل عطار ازين غم ناگهان شدبلايي ناگهان اندر پي ماست